یادداشتی بر فیلم «جنگل پرتقال»

منتقد: یاسمن خلیلی فرد

منبع: روزنامه سازندگی

                          “یک عاشقانه‌ی آرام”

«جنگل پرتقال» نخستین ساخته‌ی آرمان خوانساریان جدا از کارگردانی قوی و دیالوگ‌نویسی‌های نابش، فارغ از جذابیت‌های بصری و بازی‌های درخشانش یک حسن بزرگ دارد و آن خلق یک فضای عاشقانه‌ی غیرکلیشه‌ای‌ست که در سالهای اخیر نمونه‌ی مشابه آن‌را کم‌تر دیده‌ایم.
از این حیث شاید بتوان نزدیک‌ترین نمونه به «جنگل پرتقال» را«در دنیای تو ساعت چند است؟» صفی یزدانیان دانست که موفق می‌شود که بی‌واسطه احساسات مخاطب را برانگیزد و به عواطف او را تحت تأثیر قرار دهد. شاید رمز موفقیت کارگردان در دستیابی به چنین فضایی آن‌هم در نخستین تجربه‌ی فیلم بلندش، در یک کلام “سادگی” باشد. خوانساریان در ترسیم روابط انسانی، از اغراق پرهیز می‌کند و این ساده‌گرایی در تک‌تک اجزای فیلمنامه و اجرا مشهود است. دیالوگ‌ها خوب و روان نوشته شده‌اند؛ قلمبه‌سلمبه نمی‌شوند و قصد شعارگویی ندارند. فیلم ریتم دارد اما در عین حال عاری از تنش‌های پررنگ و تند است، چراکه فضای رمانتیک چنین فیلمی می‌بایست عاری از هرگونه تنش غیرضروری باشد. فیلم موقعیت‌های خود را به قصه تبدیل می‌کند و در داستان آن روندی طی می‌شود. از نقطه‌ای به نقطه‌ای می‌رسد و این سیر را اتفاقاتی شکل می‌دهد. با این حال فیلمساز به مخاطب مجال استراحت و فرصت هضم اتفاقات رخ‌داده و رفتن به سراغ اتفاق بعدی را می‌دهد و این آرامش  و پرهیز از تنش‌زدگی به تأثیرگذاریِ احساسی اثر می‌افزاید.

فیلمنامه ساختاری کلاسیک دارد. روایتش‌ سه‌پرده‌ای است و سه فراز آغاز، میانه و پایان دارد. همین انتخاب روایی متناسب، ضمن رعایت و حفظ لحن‌ها در هر سه پرده به پیشبرد موثر درام نیز کمک می‌کند. کیفیت و لحن در هر سه پرده ثابت‌اند و ضرباهنگ فیلم در هر سه بخش حفظ شده است. 
«جنگل پرتقال» یک درام جذاب است با داستانی ساده. فیلم قرار نیست مملو از اتفاق و حادثه باشد اما داستانش را سرراست و بی‌لکنت روایت می‌کند. درام را می‌توان اثری شخصیت‌محور دانست که برخلاف بسیاری از تولیدات اخیر سینمای ایران در شخصیت‌پردازی موفق است. رویکرد روان‌کاوانه‌ی فیلم به‌واسطه‌ی شخصیت‌های پرورده‌شده و پرجزییات آن بجا و باظرافت جلو می‌رود. سهراب (با بازی درخشان میرسعید مولویان) از همان نقطه‌ی آغاز درام مخاطب را از خصوصیات اخلاقی و درونی‌اش آگاه می‌کند و از برخی دیگر از زیرلایه‌های شخصیتی او در نقاط عطف و اوج داستان رونمایی می‌شود تا تماشاگر دچار غافل‌گیری شود. این بازی‌ را مخاطب به شکلی دیگر هم از دیگر شخصیت فیلم، مریم (سارا بهرامی) می‌خورد. درواقع مخاطب نیز پا‌به‌پای سهراب در مسیر بازیِ مریم پیش می‌رود و همزمان با او جا می‌خورد و شوکه می‌شود. این غافلگیری که به شکلی هوشمندانه رخ می‌دهد کمک کرده است تا داستان از روال نرم و آرام و پیش‌رونده‌اش فاصله گیرد و در مسیر قصه شوکی را نیز به مخاطب وارد کند و در عین حال منجر به تغییرمسیر داستان در دل روایت گردد. به بیانی دیگر «جنگل پرتقال» در کمال بی‌ادعایی‌اش تعلیق دلهره‌‌آمیزی را خشت به خشت به آستانه‌ی اوج میرساند و در هر مقطع از داستان غافلگیری درستی را می‌افریند.
فیلم از جذابیت‌های بصری طبیعتی که در اختیار دارد سواستفاده نمی‌کند. متأسفانه به‌کرات دیده‌ایم که چشم‌اندازهای بکر و قاب‌هایی که به لحاظ بصری واجد جذابیت است آن‌قدر بی‌رویه در فیلم‌ها و سریال‌ها به کار می‌روند که لوث می‌شود و بعضاً اصل ماجرا را زیر سایه‌ی خود قرار می‌دهند. 

خوانساریان اما هرآن‌قدر که لازم بوده‌است از این فضا و جذابیت‌های بصری آن در فیلمش خرج کرده. 
دو بازی اصلی فیلم و البته بازی‌های فرعی بدون ادعا اما سرشار از جذابیت‌اند و به همان اندازه درست و بجا. میرسعید مولویان که پیش‌تر نیز قابلیت‌های خود را اثبات کرده بود این‌جا نیز بار دیگر نشان می‌دهد که پتانسیل بازی در انواع نقش‌ها را دارد؛ از بازی‌هایی کاملاً درونی گرفته تا نقش‌آفرینی‌های پیچیده‌ی بیرونی. 
فیلمساز همچنین در خلق شخصیت‌ها حساب‌شده عمل می‌کند. فیلم شخصیت‌های اضافی ندارد. قرار نیست آدم‌هایی را در آن ببینیم که بود و نبودشان فرقی در درام نداشته باشد. همین جمع‌و‌جور بودن قصه، موقعیت‌هایش و همچنین شخصیت‌ها کار را به فیلمی سالم و شریف بدل کرده است؛ فیلمی که احتمال می‌رفت با توجه به ایده‌ی اولیه‌ی نه‌چندان تازه‌اش به شکست یا تکرار متهم شود. اما خوانساریان در نخستین تجربه‌ی کارگردانی‌اش ثابت می‌کند که می‌توان ایده‌ای نه‌چندان نو و خلاقانه را با پرداختی درست، چه در داستانگویی و چه در اجرا به فیلمی چشمگیر و قابل‌توجه تبدیل کرد.