“دچار تکرار نمیشوم”
ستاره روشن | هفت صبح
یاسمن خلیلیفرد متولد ۱۳۶۹ در شمیرانات است که در رشته سینما تحصیل کرده و حالا با عنوان منتقد سینماو ادبیات و همچنین نویسنده چهار عنوان کتاب او را میشناسند. شاید بتوان گفت شروع حرفهای او به عنوان نویسنده ادبی با کتاب «یادت نرود که…» رقم خورد که از نشر چشمه منتشر شده و حالا به چاپ دوازدهم رسیده است. این روزها «یادت نرود که…» توسط رادیوگوشه و با صدای المیرا دهقانی، بازیگر تلویزیون و سینما به کتاب گویا مبدل شده و در همان روزهای اول هم به فروش بالایی دست پیدا کرده است. پیش از این دوکتاب دیگر هم از خلیلیفرد با عنوان «انگار خودم نیستم» و «فکرهای خصوصی» از انتشارات ققنوس به نسخه صوتی تبدیل شده بودند اما اقبال این اثر بیش از دو کتاب قبلی بوده پس به همین بهانه گفتوگویی با خلیلیفرد ترتیب دادیم تا برایمان از پشتصحنههای ضبط این کتاب صوتی بگوید.
«یادت نرود که…» اولین رمان شماست اما در لیست کتابهایی که از شما صوتی شده جایگاه آخر و جدیدتری داشته. تا جایی که میدانم مشورت با نویسنده در انتخاب گوینده داستان، نقش بسزایی در کیفیت نهایی کار دارد. در این مورد به ما بگویید آیا نقشی در انتخاب گوینده داشتید؟
همانطور که به درستی اشاره کردید «یادت نرود که …» اولین رمان من است که پس از آن یک کتاب سینمایی، یک مجموعه داستان و دو رمان دیگر نوشتهام. علت دیرتر صوتی شدن کتاب این است که آثار نشر چشمه معمولاً در خود این نشر و در بخش رادیوگوشه صوتی میشوند و بهدلیل حجم بالای کارها و حجم بالای کتاب من کمی دیرتر نوبت به آن رسید. اما خوشبختانه کار در رادیوگوشه بهشدت حرفهای انجام شد. مهمترین نکته همین است که رادیوگوشه با نویسنده درباره انتخاب کتابخوان مشورت میکند و اینطور نیست که خودشان بهتنهایی تصمیم بگیرند و اجرایی کنند. من چند نفر را برای خواندن کتاب و صوتی کردنش پیشنهاد دادم که درنهایت با المیرا دهقانی موافقت شد و خوشبختانه او نیز پذیرفت و این همکاری شکل گرفت.
باتوجه به پاسختان جا دارد بپرسم شخصیتهای کتابتان اکثراً میانسال بودند. چطور شد که راوی جوانی را برای این کار انتخاب کردید.
دوست داشتم استفاده از صدایی جوان به کار پویایی بدهد. البته تقریباً تمامی گزینههای اولیهای که به آنها فکر کرده بودم میانسال بودند اما بعد فکر کردم حجم کتاب زیاد است، داستان آن تاحدودی تلخ است و کمی هم کند پیش میرود و ممکن است خوانده شدنش توسط کتابخوانی میانسال فضای کار را تاحدودی غمانگیز و کسلکننده کند بنابراین با انتخاب صدایی جوان به کار انرژی تزریق کردیم.
درست است اما بخش چشمگیری از داستان بر دوش کاراکترهای مرد بوده است. چطور شد که فکر کردید راوی زن برای اینکار مناسبتر است؟
راوی «یادت نرود که …» دانای کل است و ما دو شخصیت اصلی داریم (یک مرد، یک زن) که در پیرنگ داستان به یک اندازه نقش و حضور دارند. بنابراین صادقانه بگویم که فرق چندانی میان راوی زن یا مرد برای داستان من وجود ندارد. برای چنین داستانهایی گاه از چند راوی استفاده میشود که ما به آن هم فکر کردیم اما من دیدم اگر از یک راوی بهره بگیریم و او بتواند با اجرای دقیق و ایجاد لحن درست میان کاراکترها با جنسیتها و خصوصیات شخصیتی مختلف تمایز ایجاد کند اتفاق بهتری است. هم از نظر شنیداری، هم از نظر مالی و هم از نظر زحمتی که بعداً در ادیت ایجاد میشود و کار سخت میشود. در عین حال کار هنریتر هم میشد.
المیرا دهقانی چقدر توانست در انتقال حس کتابی که شما نوشتید و خالق یکایک شخصیتهایش بودید موفق باشد؟ چون شخصاً حس میکنم با وجود تلاش بسیار دهقانی برای تیپسازی اما چندان موفق به اعمال آن در وجود مخاطب نشده است.
المیرا در این زمینه بسیار تلاش کرد و حقیقتاً انرژی گذاشت. خبر دارم که برخی از کتابخوانان کتابی را که قرار است با صدایشان صوتی شود حتی تا پایان نمیخوانند و همین طوری میآیند سر ضبط در حالی که المیرا از چند ماه قبل از ضبط کتاب را با دقت خواند و پس از آنکه آن را پسندید قبول کرد که آن را بخواند. به نظرم اگر کتابخوانی بدون پسندیدن کتاب یا بدون از پیش خواندنش برای صوتی کردن آن بیاید کار نمیتواند چندان موفق از آب دربیاید.
شما خودتان در هنگام ضبط کتاب حضور داشتید؟
بله من در اکثر جلسات ضبط در دفتر نشر چشمه حضور داشتم و شاهد تلاش المیرا بودم. کار برایش بسیار جدی بود و با اینکه اولین تجربهاش در این زمینه به شمار میآمد بسیار حرفهای عمل کرد. او برای هر کاراکتر صداسازی و لحنسازی میکرد و این اتود را با توجه به خصوصیات روانشناسی و خلقوخویی هر شخصیت میزد. با توجه به پرکاراکتر بودن داستان و دیالوگهای زیاد کار باید اعتراف کنم المیرا دهقانی سختی زیادی را متحمل شد و بهرغم طولانی شدن جلسههای ضبط که به واسطه حجیم بودن کتاب رخ داد از عهده کارش به خوبی برآمد.
بسیارخب. کمی هم درباره تکنیک داستاننویسیتان صحبت کنیم. شما جزو نویسندگانی هستید که همیشه پیرنگی ساده اما پرداختی پیچیده را برای کارهایتان انتخاب میکنید این شیوه نگارش در ادبیات شرق خصوصاً ژاپن رواج بسیاری دارد. از تکنیک داستاننویسیتان برایمان بگویید.
اولاً با دیدگاه شما راجع به نثر و شیوه نوشتارم کاملاً همسو و همعقیده هستم. این اتفاق هم به واسطه علاقه شخصیام رخ داده است که این سبک کارها را چه در سینما و چه در ادبیات بسیار میپسندم و هم به واسطه انتخابی که برای نوشتن کردهام. اوایل شاید در این انتخاب به چیزی که مد نظرم بود نمیرسیدم اما به تدریج و با تمرین حالا نوشتن به این سبک برایم آسانتر شده است. اساساً دنبال پیرنگهای عجیب و غریب نمیگردم اما دوست هم ندارم آن پیرنگ ساده با فرمی ساده جلو برود و به قول سینماییها با فرم خیلی بازی میکنم.
کتاب جدیدی با عنوان «بنفش مایل به لیمویی» دارید که به گفته انتشارات ققنوس در دست چاپ است. اسم کتاب گویای استفاده از رنگهای مکمل به عنوان نمادسازی است. لطفاً کمی درباره این اثر توضیح بدهید.
چه استدلال درستی از عنوان داستان داشتید البته مبحث روانشناسی رنگ نیز در انتخاب این عنوان دخیل بوده است؛ بههرحال برای توضیح بیشتر راجع به عنوان کتاب ترجیح میدهم پس از انتشارش درباره آن صحبت کنم اما اگر بخواهم به صورت کلی توضیح بدهم این داستان نیز به لحاظ مضمون در ادامه دو رمان دیگرم است با اندک تفاوتهایی در تکنیک داستاننویسی و محدود کردن شخصیتها. داستان تِمی روانشناسانه دارد و پیرامون روابط انسانی شکل میگیرد. داستانیست که وقت زیادی برایش گذاشتهام، آن را با وسواس بسیار نوشتهام و بارها بازنویسی کردهام.
استفاده چند وجهی از شخصیتها هم برای پیشبرد پلات و آغاز فصول، سبک دائمی شما در رمان است. تو گویی کراساوورِ شخصیتی در داستانهای شما نقطه اتصال آنها به هم هستند. داستانهای خلیلیفرد با شخصیتهای جدید از رمانی به رمان دیگر انتقال پیدا میکنند. نظر خودتان در اینباره چیست؟
در کتاب اخیرم کوشیدهام این روش را به نحوی تغییر دهم تا دچار تکرار نشوم اما به هر حال همانطور که به درستی بیان کردید این شیوه به سبک من تبدیل شده و تغییر کلی آن برایم دشوار است. شخصیتهای رمان جدیدم نیز به شکلی متفاوت از دو رمان قبل با این معضل دست و پنجه نرم میکنند و دقیقاً به زعم من این انتخاب ریشه در واقعیت دارد.
بله. شخصیتهای کتاب شما اکثراً دچار خودسانسوری هستند و سعی در پنهان کردن شخصیت حقیقی خودشان را دارند و نمیتوانند بیان صحیحی از خواستههایشان داشته باشند انگار این معضل در این روزها همگانی و فراگیر شده.
دقیقاً. من داستانهایم را به شدت رئالیستی مینویسم و از جامعه دور و برم در نوشتن وام میگیرم. برخی از جزئیاتی که به داستانهای من رسوخ میکنند ریشه در واقعیت و درواقع مشاهدات من از جامعهای دارد که در آن زندگی میکنم. وقتی از تجربه زیسته خودت یا افراد جامعهات مینویسی بیشک معضلاتی هم که در داستانهایت به تصویر درمیآیند ریشه از واقعیت فراگیر و همگانی اجتماعی دارند.
تا جایی که میدانم رادیو گوشه اهل برگزاری رونمایی برای کتابهای صوتی است. از رونمایی کتاب گویای «یادت نرود که …» چه خبر؟
به دلیل کرونا تعداد مراسم حضوری در دو سال و نیم اخیر بهشدت کاهش یافته بود و بهرغم اینکه رادیوگوشه کتابهای صوتی متعددی را منتشر کرد اما تعداد رونماییها و جشنهای امضایشان محدود بود. چند ماه قبل برای کتابی از نشر ثالث مراسم رونمایی برگزار کردند که توسط رادیوگوشه صوتی شده بود. شاید هنوز جشن امضای کتاب صوتی برای مخاطب جانیفتاده باشد اما به نظر من اتفاق خوشایند و جالبی بود و میتواند مخاطبان را با کتاب شنیداری بیشتر آشنا کند. امیدوارم بتوانیم به زودی برای «یادت نرود که …» نیز مراسم رونمایی برگزار کنیم.