منبع: روزنامه بانی فیلم
منتقد: یاسمن خلیلیفرد
«این جا بدون من» حاصل اقتباسی عمیق و هوشمندانه از «باغ وحش شیشه ای» اثر تنسی ویلیامز می باشد. فیلم آمیزه ای هوشمندانه از روایت کاراکتر محور و روایت داستان محور است که با گره زدن موقعیت آدم ها به درونیات هر یک از آن ها به برآیندی مطلوب منتهی می گردد. حفظ ناتورالیسمی دقیق در شخصیت پردازی کاراکترهای داستان در کنار آمیختگی جدایی ناپذیر واقعیت و خیال المانی مهم در ترسیم درون مایه ی اثر و اتصال «این جا بدون من» به «باغ وحش شیشه ای» می باشد.
فیلم برپایه ی جزییات بنا گردیده است.جزییاتی که زنجیروار به کلیتی غنی اتصال می یابند و در این میان تفکیک خیال از واقعیت امری دشوار است. توکلی، از شیوه ی فاصله گذاری برای تثبیت موقعیت داستان استفاده می کند. نمای ابتدایی فیلم احسان(صابر ابر) را در اتوبوس نشان می دهد، روایت آغاز می گردد و در نقطه ی اوج درام، مجدداً احسان را در اتوبوس می بینیم که خانه را ترک کرده و حال می توان درک نمود که سوار اتوبوس بودن مرد جوان در ابتدای روایت تا چه حد حائز اهمیت بوده است. به عبارتی، جدا شدن احسان از آن فضا و مکان همیشگی حاکی از آن است که احتمال دارد آن چه پس از سوار شدن او بر اتوبوس می بینیم دیگر از جنس دنیای واقعی نباشد و آن تغییر رویکرد داستان اساساً زاده ی ذهن خلاق مرد جوان باشد که آینده را به شکل مطلوب خویش ترسیم نموده است.یکی دیگر از کدهای انتخاب شده برای فاصله گذاری عنصر «سینما» است. احسان درشرایط بحرانی زندگی به سینما پناه می برد و گویا سینما رویایی شیرین و رهایی بخش برای همه ی شخصیت های داستان است تا بدان وسیله دنیا را آن گونه ببینند که می خواهند و نه آن گونه که در واقعیت هست.
همان گونه که ذکر شد، علاوه بر اهمیت داستان، شخصیت ها نیز نقشی اساسی در شکل گیری درام دارند. فریده(معتمدآریا)، احسان و یلدا(نگار جواهریان) هر یک ضلعی از یک مثلث را تشکیل می دهند. این مثلث، سمبل عشق نیست بلکه عنصر هندسی ناقصی است که یک ضلع آن (پدر خانواده) قطع گردیده و فقدان او در سراسر درام احساس می شود. به عبارتی پدر، به جای آن که ستون این خانواده ی بحران زده را بنا نهد لکه ی ننگی بر دامان فریده است؛ مردی که با اعتیادش خانواده را به قهقرا کشانیده و زن را وادار به تغییر نقش خود نموده است. به راستی، شخصیت فریده شاید پیچیده ترین کاراکتر فیلم باشد. زن، برای اعتبار بخشیدن به دخترکش و نجات خانواده از سقوط مانند انسانی مسخ شده دروغ ها و دلخوشی دادن های خویش را باور نموده و نه تنها خود، بلکه فرزندانش را نیز در این باتلاق غرق می کند. انکار بیماری و نقص عضو دختر توسط مادر به قدری بحرانی می شود که او مردی نسبتاً جذاب، رضا(پارسا پیروزفر) را کاندیدای ازدواج با دختر می کند و پس لرزه های این تصمیم خام دستانه، دختر را به جنون می کشد. دخترک بیماری اوتیسم دارد، او اجتماع گریز است و اشیا را برای پر کردن تنهایی اش به آدم ها ترجیح می دهد و پس زده شدنش توسط خواستگار اجباری ترک های وجودی او را شکسته و وی را به معرض ویرانی می کشاند. پس از این اتفاق است که بدبختی به آن ها روی می آورد و دخترک بیمار و ذلیل می شود. پیشنهاد خودکشی دسته جمعی از سوی فریده ارائه می گردد و مرز میان واقعیت و خیال شکسته می شود.
برای تعیین پایان داستان، نمی توان نقطه ی خاصی را مد نظر قرار داد، حتی چنین تردیدی در طرح و توطئه نیز به چشم می خورد. پایان فیلم می تواند با خودکشی دسته جمعی کاراکترها صورت پذیرد، یا شاید با ترک خانه توسط احسان و مرگ یلدا در تنهایی فریده و خوش بینانه ترین حالت ممکن آن است که پایان خوش را نقطه ی خاتمه ی فیلم به شمار آورده و اذعان داریم که رویاهای فریده به وقوع پیوسته اند، دخترک روی پاهایش راه می رود، با رضا ازدواج کرده، بیماری روانی اش بهبود یافته و دختر کوچکی به دنیا آورده است اما باز هم نگاه مضطرب و پریشان احسان در نمای پایانی فیلم چنین چیدمانی را بر هم می زند و امکان وقوع اتفاقات خوشایند را در پایان اثر منتفی می نماید.
یکی از قابل اهمیت ترین تمهیدات نمایش خانه، با جزییاتش است. خانه، بستر شکل گیری درام است و توجه دقیق به طراحی صحنه و اجرای آن از ارکان قابل ستایش کار است. آن آشپزخانه ی وصله شده به خانه شاید پناهگاهی برای تنهایی های فریده، احسان و یلداست. کاناپه و وسواس فریده برای تعویض آن نشانه ای از دنیای کوچک خیال فریده است، کاناپه عنصری برای به تصویر کشیدن دنیای ذهنی فریده است، تعویض کاناپه به مثابه ی آبروداری و شاید گول زدن خواستگار برای نقد موقعیت اعضای خانواده باشد؛ این دقیقاً همان رفتاری است که فریده برای پوشانیدن نقص دخترش از خود بروز می دهد. فریده همواره به دنبال روزنه ای کوچک برای رفع و یا شاید پوشاندن مشکلات بزرگ می گردد.
پایان رویایی فیلم، ادای دینی به رویای سینماست، جادوی پاک شدن معجزه وار مشکلات از خانواده ی فریده و منگنه شدن احسان به سینما به نحوی بر آمیزش تفکیک ناپذیر خیال و واقعیت مهر تأیید می زنند.