نقد فیلم «فروشنده»: دگردیسی به مرور زمان

منبع: روزنامه بانی فیلم
منتقد: یاسمن خلیلی‌فرد

«فروشنده»، آخرین ساخته ی فرهادی فیلمی است که به مثابه سایر آثار این فیلمساز بر پایه ی مضامین مهمی همچون اخلاق، پیشداوری، قضاوت و … بنا شده است.
ابتدا نکته ای را مطرح کنم؛ آنچه برخی منتقدین و تماشاگران از آن به عنوان «تکرار» در کارهای فرهادی نام می برند تکرار نیست بلکه شاخصه هاییست که بزرگترین فیلمسازان مؤلف دنیا نیز در آثار خود لحاظ می کنند و فرهادی نیز به عنوان فیلمسازی مؤلف سعی بر رعایت این مؤلفه ها در آثار خود می کند.
 به مثابه آثار پیشین فرهادی در «فروشنده» هم قضاوت ما درباره ی شخصیت ها و رویدادهای سراسر فیلم مدام در حال تغییر است. باز هم حدس هایی میزنیم که غلط از آب درمی آیند. این بار «داستان» پررنگ است؛ شاید پررنگ تر از فیلم های قبلی او و شخصیت ها هم البته مطابق معمول شناسنامه دارند. باز هم نمی توان گفت داستان بر شخصیت پیشی می گیرد یا شخصیت بر داستان زیرا «فروشنده» آدم هایی را به تصویر می کشد دچار فرآیند تحول می شوند و داستانی پرریزه کاری و مهندسی شده . عماد (شهاب حسینی)، دبیر جوان ادبیات و بازیگر تئاتر، در ابتدای فیلم مردی خونسرد، شوخ و آرام است اما به مانند سایر کارهای فرهادی، انسان مدرن در جامعه مدرن دچار تحول می شود که این «رویداد» خاص در «فروشنده» منجر به تحول تدریجی او می شود و در پایان فیلم او دیگر هیچ یک از خصایلِ اولیه خود را ندارد. با این که واقعه برای رعنا (ترانه علیدوستی) رخ می دهد اما تحول عماد بیشتر و عمیق تر است و شاید همین است که کاراکتر او را پیچیده تر و عمیق تر می کند.
«تجاوز» می تواند دستمایه ی ساخت فیلم های بسیاری قرار گیرد اما آنچه فیلمی را نسبت به فیلمهای دیگر قابل اعتنا و برجسته می کند، نوع و زاویه ی نگاه فیلمساز به آن موضوع واحد است؛ فرهادی می توانست در «فروشنده»، داستان را به شکل دیگری پیش ببرد. احتمالاً کلیشه ای ترین نوع نگاه به مقوله ی تجاوز، ورود به دنیای زن و مردِ اصلی داستان پس از آن اتفاق بود و تحولاتی که در رابطه ی آن دو ایجاد می شود اما فرهادی از زاویه ای دیگر به مسئله می نگرد؛ او مردِ داستانش را به دنبال پیدا کردن عامل تجاوز و یک جور انتقامگیری یا شاید هم گره گشایی شخصی می فرستد. عماد می توانست مثل بیشتر کاراکترهای مذکر فیلم های ایرانی، پس از بروز فاجعه از همسرش دوری کند، عامل تجاوز یا دست کم کسانی را که به آن ها مشکوک شده به باد کتک بگیرد و خیلی کنش های کلیشه ای دیگر، اما او به روش خودش پیش می رود و همین روش اوست که مخاطب را غافلگیر می کند و به شخصیت او به رغم حفظ وجه واقعگرایانه ی اثر تفاوت میبخشد. البته این میزان از تحمل نیز تا جایی ادامه می یابد که او هنوز از بابت عامل تجاوز مطمئن نیست و وقتی برایش محرز می شود که پیرمرد (فرید سجادی حسینی) به همسرش تعرض کرده است، رویکرد متفاوتی اتخاذ می کند و با انتقامگیری شخصی از پیرمرد مخاطب را غافلگیر می سازد.
همان طور که توضیح دادم، انسان مدرن در کارهای فرهادی مدام در حال تحول است. رویارویی عماد و رعنا با عامل تجاوز مجدداً باعث تغییر در آن ها می شود تا جایی که رعنا رضایت به آزاد کردن او می دهد و سیلی محکم عماد به پیرمرد نیز نشئت گرفته از خشمی ست که پس از دیدن خانواده ی او بدان دچار می شود. به عبارتی، به نظر می رسد اختلاط عماد و رعنا با دنیای مرد متجاوز و خانواده ی او مسئله ی تجاوز را برای آنها کمرنگ می کند و آنچه برایشان برجسته می شود مواجهه پیرمرد با خانواده اش و برخورد آنها با اوست و اینکه احتمالاً پیرمرد تا کجا آنها را گول زده و بازی داده است؛ به بیانی “شرایط” می تواند باعث شود بهترین آدم ها در راستای یک بحران به آدم دیگری تبدیل شوند.
همانطور که در ساخته های پیشین فرهادی، قضاوت بر عهده ی تماشاگر است، در «فروشنده» نیز او کاری با مخاطبش می کند که تا پایان فیلم نداند با چه کسی باید همذات پنداری کند و این، اتفاقاً از تقاط قوت کار است. دوربین فیلمساز، کات هایش، اندازه ی قاب ها، همه و همه میان دو کاراکترِ پیرمرد و عماد به تساوی تقسیم می شود و هیچ یک پررنگ تر از دیگری نیست. فیلمساز تمایلی ندارد تا به شخصیت هایش را در دو قطب سیاه و سفید قرار دهد، کاری که البته در هیچ یک از فیلمهای خود نمی کند. در بخش هایی از صحبت های عامل تجاوز، مخاطب ممکن است برای او دل بسوزاند اما با آگاهی از خیانتی که سال ها در حق همسر وفادارش (شیرین آقارضاکاشی) کرده و ارتباطش با آهو (زن بدکاره) نظرش تغییر می کند.
اصغر فرهادی فیلمسازی با دغدغه های شدیدِ اجتماعی ست و جامعه اش را خیلی خوب می شناسد. او به خوبی می داند که شاید کم تر زنِ ایرانی آن هم با تیپ شخصیتی رعنا که اساساً زنی اخلاقگرا و وفادار است حاضر به بازگو کردن اتفاقی که در صحنه ی تجاوز برایش افتاده نزد این و آن شود؛ بنابراین عمل رعنا نه تنها غیرعقلانی و عجیب نیست بلکه به واقعیت جامعه ی ما نزدیک است و تصمیمی ست که شاید بسیاری از زنانِ هموطن رعنا هم اتخاذش کنند.
این که چرا فیلم با سکانس خراب شدن خانه بر اثرِ گودبرداری آغاز می شود می تواند صدها دلیل داشته باشد که یکی از مهمترین آن ها «انتخاب»ِ فیلمساز است. فیلمساز حق داشته است به انتخاب خود فیلم خود را این گونه آغاز کند. اتفاقاً این فصل که مقدمه ی فیلم هم هست ضربه ای به فیلم وارد نمی کند و مانور زیادی روی آن داده نمی شود؛ بلکه خانه ی نیمه ویرانِ زوج جوان می تواند در انتهای فیلم به عنوان مکانی برای حسابرسی به عامل تجاوز به کار برود، می تواند مأمنی باشد برای رعنای رانده شده از خانه ی جدید که دست کم برای حمام کردن به آن پناه آورد. پس اتفاقاً وجودِ خانه ی اولیه در فیلمنامه بی کارکرد نیست. آیا مثلاً اگر از همان اول مثل «بچه ی رزماری» یا هزاران نمونه ی تکرارشده ی تاریخ سینما زوج جوان را به خانه ی جدیدی وارد می کردیم که حتم داشتیم قرار است اتفاقی در آن رخ دهد کار بهتر از آب درمی آمد؟ این که چرا عماد شکایتی بابت خراب شدن خانه اش نمی کند اصلاً قرار نیست بخشی از فیلم باشد و به وضوح اگر این مسئله ی بی اهمیت وارد فیلم می شد خیلیها به آن ایراد می گرفتند! شکایتِ عماد از گودبردارانِ خانه ی بغلی در خط داستانِ فیلم نمی گنجد و کارکردی در آن ندارد و بابت به تصویر کشیده نشدنش ایرادی بر فیلم وارد نیست.
فرهادی در «فروشنده» به شکل واضحی از کیفیت معمایی آثار قبلی اش خصوصاً «درباره ی الی» فاصله می گیرد اما همچنان به عنصر تعلیق وفادار است و مقدمه چینی برای آغاز اصلِ داستان گواهی بر این مدعاست. ابتدا که فیلم آغاز می شود و دو بازیگر تئاتر را می بینیم و صنم (مینا ساداتی) که نقش روسپی را بازی می کند و … این سوال برایمان مدام تکرار می شود که قرار است چه اتفاقی بیفتد و اگر پیشزمینه ی ذهنی درباره ی اینکه قرار است تجاوزی در این فیلم اتفاق بیفتد نداشتیم حتی حدس اینکه قرار است تجاوزی اتفاق بیفتد را نمی شد زد. بنابراین فرهادی این بار شوکِ خود را پس از مقدمه ای که جنبه ی معارفه نیز دارد آغاز می کند.
فیلم در تلاش است تا ارتباط تنگاتنگ بینامتنی میان نمایشنامه ی «مرگ فروشنده» (اثر آرتور میلر) با داستانِ زندگی زوج جوان برقرار کند. اما این ارجاع تا حدی کلی درآمده و تا حدی هم تکه پاره و از هم گسسته. شاید بهتر باشد ازمسئله ی ارتباط محتوایی صرف نظر کنیم و بخش های تئاتر فیلم را به عنوان بخشی از زندگی حرفه ای عماد و رعنا  و محلی برای ارتباط آن ها با دیگر کاراکترهای فیلم از جمله بابک (بابک کریمی) در نظر بگیریم که این الگو بهتر جواب می دهد که در آن صورت نیز بهتر بود این بخشها کمی کوتاه تر شوند.
عنصر «محاکمه» از دیگر عناصر مشترک میان فیلم های فرهادی است. سکانس درخشانِ محاکمه (یا شاید بازجویی) در آشپزخانه ی فیلم «درباره ی الی» را شاید بتوان از ماندگارترین سکانس های تاریخ سینمای ایران به شماور آورد. سکانسِ بازجویی و محاکمه در «فروشنده» نیز پررنگ و جذاب است و شاید نقطه عطف فیلم؛ بخشی از فیلم که از ابتدا منتظرش بودیم و می خواستیم بدانیم عماد پس از آن همه تقلا برای یافتنِ عامل تجاوز حالا چه بلایی سر او خواهد آورد؟ با ورود رعنا و سپس خانواده ی مرد، بر جذابیت سکانس افزوده می شود؛ اوج تحول انسان­ها و تصمیمانی که قرار است بگیرند و قضاوت هایی که می کرده اند و واقعیاتی که رو شده همه و همه در این سکانس آشکار می شوند تا فیلم به اوج خود برسد و پایان فیلم که انتظار می رود ترک خانه توسط رعنا باشد باز هم حدسی اشتباه است و در سکانس پایانی فیلم عماد و رعنا را در پشت صحنه ی تئاتر می بینیم که مثل هر شب دارند گریم می شوند اما انگار دیگر خودشان نیستند، انگار حالا آن ها با ماسک هایی که برای ایفای نقشهایشان به چهره زده اند تعریف می شوند …
ریزه کاری و توجه به جزییات همچنان در «فروشنده» نیز به چشم می خورد؛ گوش دادن صداهای پیغامگیر آهو، بسیاری از واقعیاتِ سربه مهر را بر عماد روشن می سازد از جمله رابطه ی بابک با آهو و صدای اول یا دوم پیغامگیر که صدای مرد متجاوز است.
در دو باری که فیلم را دیده ام نتوانستم محتویات کیسه ی وسایل پیرمرد که عماد آن را به او بازمی گرداند تشخیص دهم و نمی دانم چرا برخی از دوستان منتقد از «دفترچه بیمه» نام می برند. طبعاً فیلم آن قدر نقاط قوت و غافلگیرکننده دارد که ترجیح می دهم به دنبال گاف های این چنین نگردم و سعی بر پیدا کردن چیزی که آن را ندیده ام نکنم اما اگر کسی «دفترچه بیمه» را در کیسه دید می تواند از فرهادی درباره اش توضیح بخواهد زیرا در این صورت کل فیلم زیر سوال خواهد رفت.
تدوین خوب هایده صفی یاری دیگر به جزئی جدانشدنی از کارهای فرهادی مبدل شده است و بازی های درخشان تمامی بازیگران، مخصوصاً شهاب حسینی، ترانه علیدوستی و فرید سجادی حسینی (که بسیار برتر از حد تصورم بود) از برگ های برنده ی فیلم است. و نباید دیالوگ نویسی جذاب فرهادی را از قلم انداخت، جملاتی از این دیالوگ ها همواره ماندگار می شوند. در جایی از فیلم شاگرد از استاد می پرسد :«آدم چه جوری گاو میشه؟» و معلم پاسخ می دهد:«به مرور» و شاید این حکایت بسیاری از انسان های جامعه ی مدرن و حتی حکایت شخصیت های فیلم «فروشنده» است.