نقد فیلم «پذیرایی ساده»: طلسم ثبوت

منبع: روزنامه بانی فیلم
منتقد: یاسمن خلیلی‌فرد

«پذیرایی ساده» از آن دست فیلم هایی است که قرار است در اوج سادگی بسیار پیچیده باشد. این پیچیدگی ها، بی آن که خود را فریاد بزنند با پیشرفت داستان به مرور پررنگ تر می شوند تا جایی که در نهایت به یک معمای بزرگ مبدل می گردند و اوج این پیچیده گویی و سخت فهمی پایان فیلم است. زن و مردی (ترانه علیدوستی و مانی حقیقی) بی آن که هیچ اطلاعاتی از آن ها دراختیار مخاطب قرار داده شود و یا حتی نسبت آن ها با یکدیگر مشخص گردد مقدار زیادی پول را میان مردم نیازمند یک محدوده ی خاص جغرافیایی (بدون آن که دقیقاً بدانیم کجاست) پخش می کنند (بازهم بی آن که نیت آن ها را از این کار بدانیم بدانیم). این عمل به کرات تکرار می شود.در ابتدا به نظر می رسد آن دو خیرند و این عمل را در راه رضای خدا انجام می دهند اما عمل آن ها که عموماً با تحقیر کردن افراد دریافت کننده پول نیز همراه است، عملی پوچگرایانه و تا حدی ابزورد است. آنها مانند آدمهای مستأصل «در انتظار گودو» هستند که یک عمل را بارها تکرار می کنند و هرگز هدف آن ها از انجام آن مشخص نمی گردد، اما به مرور به نظر می رسد که آن چه آن دو را به این لامکان سوق داده است چیزی فراتر از یک هدف مادی و خیرخواهانه است. کاوه و لیلا، از نوعی بی ریشگی و بی ثباتی رنج می برند که چنین امری با برجسته کردن مکان و زمان به صورت دو عنصر نامشخص به اثبات می رسد. به نظر می رسد این آدمها هویتشان را گم کرده اند. گرچه به نظر می رسد آن دو از یک نفر برای توزیع پول ها دستور می گیرند اما توزیع پول هدف آن ها نیست و گویی آن چه آن ها را به آن لامکان بوران زده و سرد کشانیده است یافتن پاسخ این سوال است که «آیا انسانیت هنوز هم وجود دارد؟» آن ها می خواهند به خود و یک دیگر ثابت کنند که هنوز هم انسان هایی وجود دارند که «انسانیت» و ارزش های والاتر را به مادیات ترجیح دهند اما هرچه سفر آنها طولانی تر می شود و آدمهای بیشتری را می بینند امیدشان نیز رنگ می بازد. هیچ یک از آدم هایی که در طول مسیرشان با آن ها روبرو می شوند و به آنها پول می دهند (به جز پیرمرد دکه دار که او هم یحتمل از گناه کردن هراس دارد) حاضر به تعویض پول با دیگر ارزش های والاتر و مهم تر نیستند، از مرتضی کرندی گرفته – که برادرش را به ده میلیون تومان می فروشد- تا معلم روستا که جنازه ی دختر تازه متوفایش را با یک کیسه پول عوض می کند. بنابراین، تنها انگیزه و امید لیلا و کاوه، در طول این سفر به پوچی می رسد و امید آن ها نیز به ناامیدی عبث گونه ای می انجامد.
«پذیرایی ساده»، پوچگرا بودنش را حتی در روابط شخصیت ها نیز نشان می دهد. هیچ یک از رفتارهای لیلا و کاوه با یک دیگر و حتی دیالوگ های به ظاهر فلسفی و پرمغزشان بر پایه عقلانیت و هوشمندی استوار نیست. آن ها مثل شخصیت های بی ثبات داستان های ابزوردِ دیگر مدام تغییر رنگ می دهند. گاه با هم مهربان می شوند و گاه به خون هم تشنه. چنین رویکردی نه تنها در رابطه کاوه و لیلا بلکه در دیگر وقایع داستان و ارتباط آن دو با آدمهای دیگر فیلم نیز مشهود است. مثلاً موتورسواران بی آن که آسیبی به لیلا بزنند پول ها را از پشت ماشین می برند. سردسته ی آن ها(صابر ابر) و لیلا – در این صحنه که می توانست با تقلا و تلاش لیلا برای در امان ماندن خودش و حفظ پولها رنگ و بوی دیگری به خود بگیرد- بی جنب و جوش تر از آن است که حتی بخواهد برای لحظه ای کوتاه فیلم را از فضای آرام و خطی اش نجات دهد. بنابراین «پذیرایی ساده» قرار نیست خط روایی خود را بر هم بزند. همه چیز قرار است در سیری ثابت و طلسم شده، به روند بی فراز و نشیب خود ادامه دهد؛ حتی آدم های نگون بخت آن ناکجا آباد که به نظر می رسد محتاج این پول ها هستند نه تنها در مقابل دریافت آن ذوق و شوقی از خود نشان نمی دهند بلکه قالباً پس از گرفتن پولی که می تواند زندگیشان را تغییر دهد باز هم ترجیح می دهند که به همان زندگی نگون بختانه ی خود ادامه دهند و در واقع همین امر است که کاوه و لیلا را تا مرز جنون پیش می برد؛ گویی هیچ روزنه ی امیدی در آن لامکان به چشم نمی خورد که تحولی در دنیای ابزورد شخصیت های اصلی پدیدآورد. به نظر می رسد حقیقی، در خلق موقعیت های داستان تمام تلاش خود را کرده است که هیچ چیز از مدار بسته و محدود این بی زمانی و بی مکانی خارج نشود. گویا همه ی دنیا در این دایره ی کوچک محدود شده است. آدم ها هیچ تماسی با دنیای خارج از آن ندارند. همه چیز در فضاسازی فیلم به متروک و بی رفت و آمد بودن آن لامکان دامن می زند؛ قاطر در حال مرگ، رستوران درب و داغان وسط راه، ماشینی که بنزینش دارد تمام می شود بی آن که پمپ بنزینی سر راه باشد، خانه ی نیمه خرابی که سرایدار دارد، پیرمردی با دکه ای در مسیری که هیچ کس از آن عبور نمی کند، مرد جوانی که سعی دارد در زمین یخ زده گودالی ایجاد کند، پتکهایی که بر زمین فرود می آیند بی آن که آن را سوراخ کنند و … در نتیجه همه چیز در فیلم رنگ زوال و بی فرجامی را دارد، آدم ها در تلاشی نامعلوم به زندگی خود ادامه می دهند و دو عنصر مهم مکان و زمان نیز بر این بی هدفی و پوچی دامن می زنند. از نکات قابل توجه فیلم «تدوین» آن است که بسیار هوشمندانه، بی آن که اغراق و بزرگنمایی درآن دیده شود فیلم را به هدف خود که همان سکون و ثبوت است نزدیک می کند. علاوه بر آن موسیقی و تیتراژ آغازین فیلم که در نوع خود بسیار متفاوت اند؛ این تیتراژ با موسیقی غافلگیرکننده اش، برای لحظه ای مخاطب را از فضای پوچ و دیوانه کننده فیلم به بیرون پرتاب می کند و پس از ایجاد فاصله مجدداً او را به داستان نزدیک می کند. در فیلم خبری از موسیقی متن نیست و این انتخاب درستی از سوی کارگردان بوده است، زیرا فضای ابزورد فیلم بدین شکل بهتر شکل می گیرد و عدم بهره گیری از موسیقی در آن هرگونه پیش داوری، پیش بینی و قضاوت را در هنگام تماشای فیلم از تماشاگر سلب نموده؛ به او یاری می رساند تا فیلم را آن گونه که خود می اندیشد درک کند و نه آن گونه که کارگردان می خواهد.
در پایان می بایست از «پذیرایی ساده» به عنوان یکی از متفاوت ترین و درعین حال ناب ترین تجربیات مانی حقیقی در زمینه ساخت اثری پست مدرن در سینمای ایران یاد کرد. اثری که در عین ابهام آفرینی و سخت فهم بودنش برای مخاطب می تواند وجهه ای دیگر از سینما را به دور از شاخصه های همیشگی سینمای کلاسیک و حتی سینمای مدرن به مخاطب ایرانی نشان دهد.