منتقد: یاسمن خلیلیفرد
منبع: سایت سینماسینما
بهروز شعیبی فیلمسازیست که در سال های فعالیتش در کسوت کارگردان اثبات کرده همواره قادر است استاندارد مشخص و قابلقبولی را در سطح کیفی فیلمهایش حفظ کند. شاید فیلمهای او در معدود مواردی فراتر از این استاندارد تعیینشده بروند و در معدود مواردی نیز کمتر از سطح انتظار باقی بمانند اما خوشبختانه عموماً او را با ساخت فیلمهایی آبرومند به یاد میآوریم که موفق میشوند مخاطب را متقاعد کنند.
آن چه در جدیدترین ساختهی این کارگردان میبینیم نیز همان روند قابل انتظارمان است، همان مسیرِ آثار قبلی او؛ فیلمی که به یک شاهکار بدل نمیگردد اما قصهاش را روان و سرراست روایت میکند، شخصیتهایی خلق میکند که باورپذیر و ملموساند و موفق میشود موقعیتهایش را در نقطهای بجا به قصه تبدیل کند. اینها البته اساس اولیهی فیلمسازیاند؛ آنهم فیلمی که قرار است در جشنوارهها به نمایش درآید.
«آغوش باز» در میان خیل عظیم فیلمهای بد جشنوارهی چهلودوم فیلمی خوب به شمار میرود. خوب از این منظر که داستانش آغاز، میانه و پایان دارد، قصهگویی را بلد است و ریتم و کششاش را تا پایان درام حفظ میکند.
سه قصه به موازات هم پیش میروند و در نقطهای با یکدیگر تلاقی پیدا میکنند. این شیوهی روایی تازه نیست. چه در نمونههای غیرایرانی و چه در نمونههای وطنی بارها نمونههای مشابه آن را دیده ایم که برخی موفق بودهاند و برخی خیر. آنچه منجر میشود روایتی اینچنینی خشتبنای اولیهی قرص و محکمی داشته باشد روابط و زنجیرهی علت و معلولی و منطق روایی هر یک از این روایتهای مجزاست و البته پیوستگی منطقی میان آنها که میتواند روایی باشد و میتواند به المانهای دیگری چون مکان و … ربط پیدا کند. بهروز شعیبی موفق شده است زنجیره اتصال متقاعدکنندهای را میان این سه روایت به منظور شکلگیری یک روایت واحد انتخاب کند و همین، باعث شده درام او سرپا بماند و مخاطب علیرغم عدم تازگی چنین ساختار و شکل روایتی اثر را تا پایانش تاب آورد.
مضمون “عشق” در این ملودرام موزیکال، پررنگ تر از دیگر مفاهیم و مضامین است. فیلم نمیکوشد از نگاهی فلسفی یا پیچیده به این مقوله بنگرد بلکه داستانش را روان جلو میبرد و به همان سادگی نیز به پایان میرساند. در میان سه روایت، شخصاً بخش مربوط به زوج احترام برومند و مهدی هاشمی را بسیار بیشتر پسندیدم. احتمالاً پختگی آن رابطه و مسئلهی دردناک بیماری آلزایمر زن، شخصیتپردازیها، جرئیات روایتپردازی و احساس جاری در آن پارت از فیلم را نیزبه شدت ملموس، پخته و خوشایند کرده است. عمق عشق میان زوج قدیمی داستان، بی آن که حرف اضافه ای بزند بر جان مخاطب مینشیند.
فضاسازی فیلم به طور کلی قابلقبول است گرچه شخصاً با فضای کنسرت ارتباطی برقرار نکردم. سالن برای آنکه خراب شدن دکور، عوامل را دچار چنین مشکلاتی بکند به شکل اغراقآمیزی کوچک است و ضمناً حضار این کنسرت، که از قضا یک کنسرت پاپ است، بیش از اندازه عصاقورتداده و جدی به نظر میرسند؛ چیزی که در واقعیت کنسرتی اینچنینیهرگز دیده نمیشود و آدمها را در جنب و جوش بیشتری میبینیم. شاید شعیبی میتوانست بازیگوشی ها و خلاقیت بیشتری را در پرداخت به فرم کار به خرج دهد. خصوصاً که این بار به سراغ اثری نیمه موزیکال رفته و همین مسئله به شکلی بالقوه فرصتها و پتانسیلهای گوناگونی را در اختیار او قرار میداد که شوربختانه آنها را نادیده گرفته است. به بیانی دیگریک فرم متناسب میتوانست به ایدهی او جذابیت و عمق بیشتری بدهد.
«اغوش باز» بازیهای خوبی دارد. شاید نتوان مدعی شد که حامد کمیلی بهترین بازی خود را در آن ارائه کرده اما گلاره عباسیِ فیلم بسیار متفاوت و درخشان است. مهدی هاشمی و احترام برومند بدهبستانهای فوقالعادهای دارند و بازی هر یک از آنها به تنهایی نیز شایستهی توجه است. شبنم گودرزی، بازیگر جوان فیلم نیز که شاید این کار، یکی از نخستین نقشآفرینیهای جدی او باشد مسلط و روان بازی میکند.
با این حال ایدههای داستانی فیلم برای رسیدن به زمان استاندارد یک فیلم سینمایی تا حدودی کماند و شاید اگر شاخ و برگ بیشتری مییافتند، به پتانسیل درونیشان بیشتر توجه میشد و از جنبههایی دیگر نیز مورد توجه قرار میگرفتند، میزان درام بیشتر میشد و ایدههای فیلم به تک صحنههای جدا جدا و مستقل تبدیل نمیشد.
«آغوش باز» فیلمیست که تماشایش میتواند حال تماشاگر را خوب کند. شاید این اتفاق در فضای جشنواره چندان مهم نباشد، شاید مخاطبان جشنواره به دنبال حالِ خوب نباشند، اما در فضای فعلی سینمای ایران که عمده محصولاتش را کمدیهای نازل تشکیل دادهاند و فیلمهای اجتماعی و تلخ به سیاهنمایی متهم وبه اکرانهایی محدود و مهجور محکوممیشوند، تماشای ملودرامی با حال و هوای «آغوش باز» برای عامه مخاطبان خالی از لطف نیست.