نقد سریال «در انتهای شب»: سیر تحول آدم‌ها

منتقد: یاسمن خلیلی‌فرد

آن‌چه نخستین سریال آیدا پناهنده را به اثر محبوب و پربیننده‌ی این روزهای شبکه‌ی نمایش خانگی تبدیل کرده است، در نخستین و کلی‌ترین نگاه واقع‌گرایی ملموس و غیرتصنعی آن است.

پیش از این نیز، بارها درام‌هایی با دستمایه قرار دادن مسائل خانوادگی ساخته شده بودند اما شاید در هیچ‌یک از این سریال‌ها نویسنده تا این اندازه به جزئیات زندگی مشترک یک زوج نزدیک نشده بود و همین مورد توجه قرار دادن رئالیستی و حتی مستندوار مناسبات یک زندگی زنانشویی باعث می‌شود به جای آن‌که مخاطب نگاهی گذرا و بیرونی به آن داشته باشد، خود را در بطن آن احساس کند؛ با کشمکش‌های زوج داستان همذات‌پنداری نماید و خیال نکند داستانی که به تصویر کشیده شده است از فضا آمده، او زندگی خودش را در دل این قصه و موقعیت‌های آن می‌بیند و با یک واقعیت تصنعی رو‌به‌رو نیست.
ورود داستان به بخش‌هایی از یک زندگی زنانشویی/خانوادگی که معمولاً و تا همین چندی پیش دچار سانسور و خودسانسوری و یا نادیده انگاشته می‌شد از محسنات «در انتهای شب» است. آیدا پناهنده و ارسلان امیری، به جای آن که برخلاف بسیاری از ملودرام‌های آشنای این روزها، بحرانی پیچیده یا مسئله‌ای بزرگ را عامل اصلی طلاقِ زوج داستان خود در نظر بگیرند به سراغ بسیاری از جزئیات ساده‌ی زندگی رفته‌اند که اگر وجود نداشته باشد، اگر تعادلشان به هم بخورد و اگر به مسیری اشتباه وارد شود تار و پود زندگی مشترک را از هم جدا می‌کنند و نظام آن را بر هم می‌زنند؛ به بیانی دیگر مضمون اصلی سریال این است که برای هر طلاق، دنبال دلایل چندان بزرگ نباید گشت و گاهی مسائل در ظاهر پیش‌پا‌افتاده بحران‌هایی جبران‌ناپذیر می‌افریند.

سریال، همجواری قانع‌کننده‌ای را میان واقعیت‌های زندگی و تلخی‌های آن پدید آورده است. فیلمساز قصد ندارد مخاطبش را فریب دهد؛ قصد ندارد روابط گل‌ و بلبلی را به تصویر بکشد که بدون هیچ حفره و دست‌اندازی جلو می‌روند. درواقع زیبایی‌های یک عشق از دست رفته که هنوز خاکسترهایش باقی مانده، که هنوز تمام نشده و مخاطب امیدوار است که بشود آن را دوباره ترمیم کرد و از نو ساخت با اندوه ناشی از جدایی، آغاز راه و مسیری تازه (شاید درست و شاید باز هم غلط)، در زندگی هر یک از کاراکترها و پس‌لرزه‌های این انتخاب سخت، درهم‌تنیدگی زیبایی را پدید آورده است که هم به سمت رئالیستی‌تر شدن داستان پیش می‌رود و هم کمک می‌کند خدشه‌ای بر اندوه زیبای انسانی آن وارد نشود.

شخصیت‌پردازی‌های متناسب و به‌جا، از دیگر محسنات «در انتهای شب» است. امکان ندارد داستانی رونده و ملموس پیش برود اما کاراکترهایش به درستی طراحی و پرداخته نشده باشند. در روند پیشروی داستان، بهنام (پارسا پیروزفر) و ماهی (هدی زین‌العابدین)، هر دو مسیری را طی می‌کنند که مخاطب طی آن با فراز و نشیب‌های شخصیتی‌شان آشنا می‌شود، گاهی آن‌ها را درک می‌کند و گاهی از دستشان عصبانی می‌شود. مخاطب موفق می‌شود خودش را در وجود کاراکترهای قصه کشف کند؛ از این همذات‌پنداری گاه لذت ‌برد و گاه اذیت ‌شود.

ما می‌توانیم در بسیاری از بزنگاه‌های انسانی و اخلاقی، خودمان را جای کاراکترهای قصه بگذاریم و انگیزه‌ها، رفتارها و تصمیمات آن‌ها را درک کنیم. مخاطب آن‌قدر با کاراکترها عجین می‌شود که از عمق وجود انتظار می‌کشد تا جلسه‌ی طلاق ماهی و بهنام در دفترخانه به نحوی منتفی شود. مخاطب دوست دارد یکی از آن‌ها پشیمان شوند، یکی‌شان کوتاه بیاید.

پناهنده، در خلق میزانسن‌های متناسب و دقیق سنگ تمام گذاشته و از طرفی هم موفق می‌شود موقعیت‌های بکرش را به درستی به قصه تبدیل کند. سریال، سکانس‌های ناب و به یادماندنی کم ندارد؛ مثلاً سکانسی را که ماهی پس از جدایی‌شان، شبانه به خانه‌ی بهنام می‌آید و مکالمه‌ای پیرامون رابطه‌ی از دست رفته‌شان شکل می‌گیرد ا می‌توان یکی از بکرترین سکانس‌ها در کل سریال به شمار آورد. دیالوگ‌ها روان، باورپذیر و غیرشعاری طراحی شده‌اند و با جملاتی کوتاه اما صریح شناسنامه‌ای دقیق را درباره‌ی گذشته‌ی رابطه‌ی این زوج برای مخاطب ترسیم می‌کنند. طی همین دیالوگ‌های پینگ‌پونگی و بده‌بستان‌های درست بازیگران، می‌توان علل طلاق این زوج را که ازدواجی عاشقانه داشته‌اند ریشه‌یابی کرد.

«در انتهای شب» قواعد مرسوم یک ملودرام را که بر اساس یک مثلث عشقی طراحی شده است بهم می‌ریزد. این‌جا قرار نیست خیانت به شکل مرسومش اتفاق بیفتد. درواقع خیانتی اتفاق نمی‌افتد اما مخاطب و حتی خود کاراکتر از تصمیمی که او مبنی بر ورود به یک رابطه‌ی تازه می‌گیرد رضایتی ندارند و آن‌را نادرست تلقی می‌کنند. انگار مرد از یک عشق و رابطه‌ی تمام‌نشده خود و حتی همسر سابقش را پرت می‌کند به یک زندگی جدید که ظاهراً هیچ‌کدامشان آمادگی‌اش را ندارند.

ضلع سوم این مثلث، ثریا (سحر گلدوست) با بازی روانش، شبیه دختران و زنان اصطلاحاً اغواگر مرسوم فیلم‌ها و سریال‌ها نیست. درواقع مزیتی نسبت به ماهی ندارد و حتی سر و گردنی از او پایین‌تر است. اما انگار او بهنام را بهتر از ماهی بلد است و همین است که به سریال جذابیت بخشیده و آن را از مسیر و اسلوب قابل‌انتظار بزنگاه‌های حساس اما تکراری داستان‌هایی از این دست دور می‌کند. مخاطب غافلگیری را دوست دارد و انتخاب بهنام یک غافلگیری تمام عیار را برای تماشاگر به همراه دارد.

آن‌چه مهم است این که سیر روحی‌ای که هریک از کاراکترها پس از این جدایی تلخ سپری می‌کنند باورپذیر از آب درآمده است. در نوع رفتار این آدم‌ها اغراق، گلدرشتی و بلاهتی دیده نمی‌شود که این برخاسته از تدبیر ذهنی فیلمسازی‌ست که مشخصاً با معضلات روز جامعه از منظر روانشناسی آشناست و مسائل را فقط به نمایش نمی‌گذارد بلکه آن‌ها را درک و تحلیل می‌کند و سپس به تصویر می‌کشد.

در انتها باید گفت «در انتهای شب» سریال یکدستی‌ست با داستانی نفس‌گیر که از فضا نیامده، از جنس همان سینمای واقع‌گرای اجتماعی آیدا پناهنده است اما پخته‌تر، جذاب‌تر و با قصه‌ای پرکشش‌تر و خوش‌ریتم‌تر که نشان از تجربه‌اندوزی و پختگی کارگردانش طی این سال‌ها دارد. سریالی که تماشایش آن‌قدر جذاب است که مخاطب هر هفته برای دیدن قسمت جدید آن لحظه‌شماری می‌کند.