نقد فیلم «کروکدیل»: تیره‌روزی قابل‌پیش‌بینی

منبع: سایت سلام سینما
منتقد: یاسمن خلیلی‌فرد

بعضی از فیلم ­ها بدون در نظر گرفتن پتانسیل درونی­ شان میل زیادی به طرح و پرداختن همزمان به مباحث و مسائل مختلف دارند و در عین­ حال بدشان نمی ­آید به ­لحاظ سبک روایی، بازی­های فرمی و ساختار بصری نیز دست به خلاقیت­ هایی بزنند و در ظرف زمانی محدودشان هرچه را در چنته دارند رو کنند. این­که فیلمساز با چنین نقشه­ی بلندپروازانه­ای فیلمش را جلوی دوربین ببرد اشکالی ندارد اما باید دید که آیا حجم رخدادهای مد نظر او مناسب ظرف زمانی فیلم هستند؟ آیا ملاط کافی برای شاخ و برگ دادن به ایده­ی طولانی­اش در اختیار دارد؟ آیا تعداد گره­افکنی­ها و تو در تویی­های روایت منجر به آن خواهند شد که درام مسیر داستانش را به شکلی منسجم پیش ببرد و بعد گره­های افکنده شده را به­ظرافت بگشاید؟ و آیا اصلاً فیلمنامه ظرفیت ارائه­ ی تعلیق­ ها و غافلگیری ­های متعدد مدنظر فیلمساز را دارد یا نه؟ اگر فیلم نتواند به­شکل متقاعدکننده­ای به این نیازهای اولیه پاسخ دهد همه­ی رویاپردازی­های فیلمساز نقش بر آب خواهند شد.
«کروکودیل» از همان دسته از فیلم­هایی­ست که طرح اولیه­ی نسبتاً گیرا و غیرتکراری­اش را قربانی بلندپروازی­هایی می­کند که در عمل به بار ننشسته­اند.
آن­چه نقطه ضعف اساسی فیلم به­شمار می­آید مدیوم اشتباهی­ست که برایش انتخاب شده است. باتوجه به نحوه­ی روایت­پردازی و فراز و نشیب­هایی که شخصیت­ها پشت سر می­گذارند به­ نظر می ­رسد کار در قالب یک سریال یا مینی­ سریال تلویزیونی یا شبکه ­ی نمایش­ خانگی می­توانست به­مراتب سطح کیفی بالاتری داشته باشد. مثلاً شاید بهتر بود واقعه­هایش تا این اندازه شتاب­زده پیش نروند، داستان بر پیرنگ ارجحیت نیابد و پایان­بندی تا این اندازه سرهم­بندی نشود. همین ساده­انگاری­ و کاسته شدن تدریجی پتانسیل درام با پیشرفت داستان، شخصیت­ها را نیز دچار انفعال و کم­مایگی می­کند. آدم­های داستان در حد تیپ­هایی تکراری باقی مانده­اند که رفتارها، کنش­ها، انگیزه­ها و تصمیماتشان باورپذیر و منطقی از آب درنیامده است.عمق روابط بین آدم­ها در فیلم شکل نمی­گیرد و به نظر می­آید در بخش­هایی هم رشته­ی شخصیت­سازی آدم­ها از دست فیلمساز در می­رود؛ آدم­هایی که بدنه­ی فیلم از مناسبات آن­ها تشکیل شده است. فیلمساز تلاش می­کند چهره­ی موجهی را از شخصیت اصلی فیلم یعنی کیان ترسیم کند. او آدمی تحصیل­کرده است که طبق اصول و قواعدِ خاص خود زندگی می­کند و زندگی سالمی هم داشته اما چه می­شود که یک­باره چنین آدمی پیشنهاد دایر کردن آشپزخانه­ی تولید شیشه را می­دهد؟! اگر یأس و ناکامی را دلیل اصلی این عمل برشماریم همچنان مطرح کردن پیشنهاد چنین اقدام خطرپذیر و پرریسکی از سوی او نمی­تواند توجیه­پذیر باشد و از طرفی هم پذیرش این پیشنهاد از سوی سپیده و همراهی دو جوان دیگر با آن­ها آن­قدر خام­دستانه و بی­مقدمه اتفاق می­افتد که نه تنها بر باور مخاطب نمی­نشیند بلکه تأثیر نامطلوبی را هم بر پیکره­ی کلی داستان می­گذارد. یأس و استیصالی که کیان تجربه می­کند به­رغم تلخ بودنش آن­قدر تکان­دهنده نیست که او را به سمت و سوی چنین تصمیم هولناکی سوق دهد و همین که موتور درام با قرار دادن این بحران مرکزی در فیلمنامه و انتخاب این کنش در مواجهه با بحران از سوی شخصیت­ها به پویایی درمی­آید نخستین ضربه­ی مهلک نیز به فیلم وارد می­شود. همان­طور که گفته شد فیلمساز قصد دارد یک فیلم واقع­گرای اجتماعی بسازد و انگشت اتهام را به سمت جامعه و فساد موجود در آن نگه دارد که نخبگان را به چنین حقارتی دچار می­کند اما آن­قدر در پی­ریزی و پرداختن به الگوی قهرمان-ضدقهرمانی مدنظرش ناموفق است که نه­تنها مخاطب کوچک­ترین قرابتی میان خود و آدم­های قصه پیدا نمی­کند بلکه بی­تردید تصمیمات دیمی و فکرنشده­ی آن­ها را در ذهن خود ملامت می­کند و بعید به نظر می­رسد با هیچ­کدام از این شخصیت­ها همذات­پنداری کند.علاوه بر ضعف در طرح و پرداخت شخصیت­ها فیلمساز موفق نمی­شود بازی درستی از بازیگرانش بگیرد و رد و بدل نشدن درست بازی دونفره­ی زوج­های اصلی فیلم خود ضربه­ی دیگری را بر پیکره­ی اثر وارد می­کند. شخصیت­های فرعی کار هم قربانی همان معضل نقصان شخصیت­سازی می­شوند و حضور تعریف­نشده و کم­مایه­شان کمک­ چندانی به پیشبرد درام نمی­کند.
حفظ یکدستی لحن و پویایی در قصه­گویی اما شاید تنها عناصری باشند که تماشای فیلمی چون «کروکودیل» را تاحدودی قابل­تحمل می­کنند. ریتم تند را باید بخشی از ساختار فیلم به حساب آورد که گرچه انتخاب چنین ریتمی در برخی موارد با فاکتور گرفتن از برخی جزییاتِ حیاتی روایت را دچار لکنت کرده، اما از منظر کلی چنین ضرباهنگی در فیلم جواب داده است. فیلمساز همه­ی تلاشش را می­کند تا باوجود حفره­هایی که در فیلمنامه به­چشم می­خورند دست خود را برای داستان­گویی و روایت­پردازی باز بگذارد و به همین جهت به­رغم تمام ضعف­های دراماتیک، داستان جلو می­رود و کم پیش می­آید درجا بزند. شاید برخی از واقعه­ها چند بار در طول داستان تکرار شوند، شاید فیلمنامه نتواند بر پایه­ی منطق روایی قابل­باوری موقعیت­هایش را به داستان تبدیل کند اما درنهایت همه­ی موقعیت­ها درست یا غلط به داستان­هایی تبدیل می­شوند و درام رو به جلو می­رود و همین باعث می­شود فیلم از ایستایی و سکون خارج شود و به­لحاظ دراماتیک بسط پیدا کند و بتواند از منظر داستان­گویی و پیشبرد ماجراها به استانداردهای ژانر خود نزدیک شود. با این وجود به جهت ناپایداری قصه و سست بودن بنیان­های ساختاری آن، درام پتانسیل آن را ندارد که کنش­های جاندار و پرملاطی را خلق کند و همه چیز در حد کشمکش­هایی تکراری و نه­چندان هوشمندانه پیرامون شخصیت­ها باقی می­ماند.
نکته­ای دیگر که در بسیاری از فیلم­ها با محوریت اعتیاد و قاچاق مواد مخدر تکرار می­شود و به شکل کلیشه درآمده شعارزدگی­ست. این شعار زدگی در «کروکودیل» نه در قالب دیالوگ­های گلدرشت و تکراری بلکه در موقعیت­سازی و انتخاب واقعه­ها به چشم می­آید بدین ترتیب که آدم­های قصه که بر اثر مشکلات اقتصادی و تاحدودی هم زیاده­خواهی به تولید و قاچاق مواد مخدر روی­آورده­اند به مرور خود نیز درگیر این بلای خانمان­سوز می­شوند و این فلاکت به انحای مختلف زندگی­هایشان را تحت تأثیر قرار می­دهد و درنهایت هم به مرگشان منتهی می­شود. این همان الگوی متعارفی­ست که بیشتر مناسب قاب کوچک تلویزیون است و کار را از حیث فضاسازی و قصه­گویی از مدیوم سینمایی­اش دور می­کند. چنین روندی نه­تنها پایان­بندی اثر را قابل­پیش­بینی می­کند بلکه فیلم را به شکل سریال­های آموزشی و تربیتی تلویزیون درمی­آورد که انگار بیننده موظف است حتماً چیزی ازشان یاد بگیرد.
ترانه­هایی که با صدای رضا یزدانی مدام در فیلم می­آیند و می­روند نه به فیلم ضربه می­زنند و نه کمکی به پیشرفت آن می­کنند؛ در خوش­بینانه­ترین حالت می­توان گفت بود و نبودشان فرقی به حال فیلم نمی­کند و احتمالاً بودنشان بیش­تر قرار است بستر را برای حضور یک ستاره­ی موسیقی در فیلم فراهم کند که نقش چندان پررنگی هم در قصه ایفا نمی­کند و بیش­تر قرار است به جذاب شدن ویترین آن کمک بکند.علاوه بر آن موسیقی در بخش­هایی بر فیلم سوار می­شود و حجم آن بسیار زیاد است.
تدوین مسعود تکاور با در نظر گرفتن تنوع نماها و تعدد آن­ها دقیق و خوش­پرداخت است. توالی سریع و درست خرده­نماها و کات­های به­موقع کمک به­سزایی به حفظ ریتم اثر می­کند و به همان میزان طراحی صحنه و خصوصاً لباس فیلم سرهم­بندی شده است و نه تنها معرف قشر طبقاتی آدم­های قصه نیست بلکه تاحدودی نیز در تعارض با آن قرار می­گیرد و به نظر می­رسد طراح لباس­ها درک چندانی از موقعیت­های مختلف شخصیت­ها در سیر پیش­رفت داستان نداشته است و تنها به خوش­ترکیبی پوشش بازیگران بسنده کرده است.